iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


صفحه قبل 1 صفحه بعد

نجات زمین

ما را از شیطان نجات بده

..بعدش من اونموقه یه سری میزنم نظارت میکنم...

سلام دوستای گلم...عزیزای دلم...حالتون خوبه که ایشالله...خوب...رفته بودم با دوستام رودخونه شنا...جاتون خالی...همینجور که کنار رودخونه بودم گفتم یه شیرجه بزنم...خوب...زدم...رفتم زیرآب...بازم گفتم یه ذره زیر آب بمونم تا دوستامو تعجب بدم..بازم دوباره گفتم ..بیا برو تهه رودخونه ببین چه خبره اون زیرمیرا...رفتم پایین...بازم پایین...اونقد رفتم که دیگه نور خورشید رو از بالاسرم نمیدیدم...خوب...همینجور داشتم میرفتم پایین که دیدم یه چیزی عین موشک داره میاد سمتم..چی بود؟...یه کوسه بزرگ بود..دنبالم کرد...منم داد زدم..(کوسه مهربون...منم هانییییییی)...کوسه تعجب کرد گفت( تویی؟؟...آقاهانی شرمنده نشناختمت)..گفتمش (اشکالی نداره دوست قدیمی)..خلاصه..دعوتم کرد چایی...منم روشو زمین ننداختم...خوب..احوالپرسی و حرف و داستان..ولی متوجه شدم یه کم ناراحته...دلیل ناراحتیشو پرسیدم..اولش نمیگفت ولی دیگه طاقتش نبرد و بغضش ترکید و با گریه گفت(آقا هانی ..راستیاتش کره زمین ترک برداشته داره نصف میشه اونم درست زیر خونه منه..)..گفتمش( وای ..خوب)..گفت(آقاهانی من زن و بچه دارم..توی اقیانوس هیشکی نمیدونه چطور کره زمینو نجات بده)..منم رفتم ببینم این ترک که کره زمین برداشته قضیش چیه...خوب..دیدمش..آره داشت سیارمون نصف میشد..یه فکری به سرم زد..به رفیقم کوسه مهربون گفتم(یه تیکه چوب بیار)...اونم رفت آورد..بعدش گفتمش(قربون دستت هرچند زحمتت میشه ولی بیزحمت چارتا میخ و یه سنگ بیار)...رفت آورد..منم چوب گذاشتم رو ترک کره زمین با میخ اینور اونورشو کوبیدم بعدش کره زمین به هم وصل شد و سیاره زمین نجات پیدا کرد...بعدش گفتمش به همه اهالی مهربان اقیانوس بگه که همه آشغالاشونو بریزن توی این ترک کره زمین تا پر بشه تا پونصد سال دیگه اصلا همش پر میشه... بعدش من اونموقه یه سری میزنم نظارت میکنم...اونم کلی تشکر کرد اشک در چشمانش حلقه  زد ولی توی آب که اشکاش معلوم نبود..خوب..خدافظی کردم و اومدم بالا سمت خشکی..بالاخره رسیدم روی آب...از توی رودخونه بیرون اومدم..دوستام نبودن...یه تابلو دیدم که روش نوشته بود...(((به گینه بیسائو خوشامدید)))...خوب...ادامه زدم..دوستون دارم..و ..ایستاده بود همچنان خیره در خورشید ..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...هانی هستم...مرسی


ادامه مطلب

سه شنبه 17 مرداد 1396برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

تبسم خورشید

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...خیلی خوب..این نقاشی اثر خودمه...خوب...به جز این اثر هنری یه چیزایی هم زدم ادامه مطلب...خیلی خیلی مهمه...خوشحال میشم ببینین...خوب..ممنون مرسی تشکرررر


ادامه مطلب

چهار شنبه 19 اسفند 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

حوادث واقعی4

ما را از شیطان نجات بده

سلام دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...یه روز داشتم کنار رودخونه قدم میزدم..راستش کسل بودم..حوصله هیچی رو نداشتم...همینجورداشتم کناررودخونه قدم میزدم دیدم مردم جمع شدن دارن نیگام میکنن..منم ازونجا که خیلی خجالتی هستم ارواح عمم زیاد به مردم توجه نشون ندادم..حوصله امضا دادن و عکس گرفتن با مردم رو نداشتم...بعد..همینجور که قدم میزدم دیدم یه چیز آهنی توی آبه...شبیه جعبه بود...منم با دست چپم گرفتم از اب پرتش کردم بیرون...بعد دیدم مردم دارن برام کف میزنن و هورا میکشن...محلشون نزاشتم داشتم میرفتم که دیدم یه مرتیکه دراز بی خاصیت که یه ماسک مسخره زده بود صورتش با یه کارد آشپزخونه گنده داشت تهدیدم میکرد...منم ترسیدم بچه دستشو با کارد ببره ..کارد رو از دستش درآوردم ..خودشو هم یه هل کوچولو دادم خورد زمین..بعدش دیگه عین بچه آدم راهمو کشیدم رفتم سمت خونمون...دیگه گذشت تا فردا...صب بود منم نشسته بودم دم در خونمون که یه روزنامه رو همینجور داشت باد میبرد ..روزنامه اومد سمتم منم با یه حرکت سریع گرفتمش...تیتر اول روزنامه با خط درشت یه چیزی نوشته بود که باعث شد برای یک ثانیه یه لبخند مسخره امیز و تلخ رو لبام نقش ببنده...نقش ببنده رو خوب اومدم...نوشته بود(((دیروز قاتل روانی معروف و خطرناک یک قطار را ربود و باعث سقوط آن در رودخانه شد..اما..هانی هانتد قهرمان مردم قطار را از درون آب بیرون کشید و قاتل روانی مایکل مایرز را شدیدا مضروب ساخت حال تمام مسافران قطار خوب است و مایکل مایرز قاتل روانی اکنون در بیمارستان بستری میباشد پزشکان از زنده ماندن وی قطع امید کرده اند)))و...ایستاده بود همچنان خیره در خورشید.....پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت......هانی هستم......................................ادامه مطلب یادتون نره...................مرسی


ادامه مطلب

سه شنبه 26 آبان 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

حوادث واقعی3

ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...ازونجا که من99سالمه دارم میرم تو100سال..پس..قاعدتا در جنگ تحمیلی هم حضور داشتم...اونم توی خط مقدم..نوک حمله...خلاصه...پس از شرکت در چند عملیات موفقیت آمیز...که ارتش ایران یه طرف منم همون طرف...و زخمی شدن و چندتا گلوله توپ خوردن و موشک بهم اثابت کردن و بمباران شدن و مورد اثابت راکت هواپیمای شکاری بمب افکن قرار گرفتن..دیگه یه کم دچار افسردگی شده بودم...که..فرمانده منو به یه مرخصی اجباری فرستاد..اصلا دلم نمیخواست برم مرخصی چون من و صدی(صدام)با همدیگه از همون بچگی کل کل داشتیم...می ترسیدم برم مرخصی صدی(صدام)فک کنه ترسیدم...خلاصه بعد از کلی اصرار و اینا قبول کردم..خوب..ازونجا که دهقان فداکار منم رفتم به جای بیکاری با بیل توی مزرعه کارکردم...فک کنم گردوزمینی کاشته بودم قد یه هندونه میشدن هرکدومشون......همینجور داشتم توی مزرعه با بیل کار میکردم که دیدم یه چیزی داره ..ضرت..ازتوی اسمون میاد طرفم..اولش محلش نزاشتم بعد دیدم جدی جدی داره میاد طرفم...منم ازونجا که توی تیم بیسبال گلاکسورنجرز بازی میکردم ...تا اون چیزه که نمیدونستم چی بود رسید که بزنه بهم با پشت بیل ..ضرت..زدم بهش و برش گردوندم همونجا که اومده بود...خلاصه...شب شد..منم هنوز داشتم برای کسب روزی حلال توی زمین بیل میزدم که چندتا از ریش سفیدای روستامون...راستی اسم روستامون..نیویورکه علیاس..از توابع لوس انجلس آباد...خوب...بزرگ ریش سفیدا درومد بهم گفت...(هانی زود باش برو خونه که یه نفر توی تلوزیون باهات کار داره)..منم تعجب کردم...ولی به احترام ریش سفیدش قبول کردم و رفتم خونه...رفتم تلوزینو روشن کردم...دیدم ..وای...صدی جونه خودمونه(صدام)...صدی خیلی عصبانی نشسته بود توی تلوزیون منتظر من بود...از همون بچگی خوشش نمیومد کسی معطلش کنه...تا منو دید گفت(یا ایهالهانی...این بود الرسم الرفاقت؟؟؟...الموشک الخودمونو با بیل البرمیگردونی به خودمون المیزنی توی القصرمون توی البغداد؟؟؟باهات القهرم)...خوب...من به این نتیجه رسیدم که ادم توی زندگی باید خر باشه..اونم خرنفهم نه خر الکی....درضمن براتون یه پوستر پسران درست کردم زدم ادامه مطلب...سعی کنین خوشتون بیاد...و....ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت.......هانی هستم.....مرسی


ادامه مطلب

پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

حوادث واقعی2

   ما را از شیطان نجات بده

سلام به دوستای گلم...عزیزای خوشکلم...یه روز رفته بودم پشت بوم دیدم یه هلیکوپتر ..ببخشید یه چرخبال...نمیدونم حالا بالاش چرخاشه ...یا چرخاش بالاشه...خلاصه بالاسرم بود...بعد اومدنشست رو پشت بوم...بگو کی ازش پیاده شد؟...عمو باراکیه خودمون بود(باراک اوباما)..گفتمش (سلام شیطون بلا دنیا رو زدی ریختی به هم واسه خودت تنهایی چرخبال سواری میکنی کلک؟؟)..باراکی اومد خدمتم عرض ادب کرد و سلام کرد...منم گفتمش(ازت دلخورم ولی به رسم رفاقت به حرفات گوش میدم..چون میدونم الکی همینجوری سراغ کسی نمیری)...اونم سفره دلشو باز کردو گفت(دس رو دلم نزار هانی..مایکل جکسونمون تموم شده)منم گفتمش (مایکل اوسکول مرد؟؟..اونکه بیچاره سنی نداشت)..باراکی گفت(آره هانی.... سقط شده ..بی زحمت یه مدتی بیا بجاش برای ملت آمریکا بخون و بزن و برقص)...منم گفتم(باراکی تو که منو میشناسی ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد ولی یه پسرعمه دارم سه سالشه ..اونو میفرستم به جای مایکل براتون بزن و بکوب کنه)...خلاصه باراکی خیلی خوشحال شد عین خر کیف میکرد...ولی مسیر برگشتن به کاخ سفید رو گم کرده بود...منم گفتمش(تشویش نباش باراکی..کفترامو میندازم جلوت تو با چرخبال بیفت دنبالشون میرسی وایت هوس یعنی کاخ سفید....خلاصه تااومدم کفترامو از توی جعبه درآرم اصلا کفترا با جعبه پرواز کردن رفتن...باراکی هم با چرخبال افتاد دنبال جعبه پرنده یعنی کفترام...خلاصه....گذشت...سه روز بعد داشتم در سطح شهر دوچرخه سواری میکردم..قوانین راهنمایی رانندگی دوچرخه سواری رو هم رعایت میکردم ارواح عمم...که دیدم مردم دور یه جعبه جمع شدن و دارن ازش با گوشی فیلم میگیرن...رفتم ببینم چه خبره...ازونجا که من شخصیت بسیار سرشناسی توی شهرمون هستم...سرشناس نه که سلمونی باشم نه..یعنی معروف و محبوب هستم کلا...قهرمان مردمم من...برای همین مردم راه رو برای من باز کردن..منم رفتم جلودر جعبه رو باز کردم دیدم..وا...کفترای خودمن برگشتن...همه کفترام یک صدا فریاد میزدند((عمو هانی بغ بغو..عمو هانی بغ بغو))...کفترای منن دیگه...قربون خودم برم که عکس آدمیزاد میزنم وبلاگم...نه عروسک بچه ها...عکسایی که من میزارم خدا درستشون کرده..ولی انیمیشن های ژاپنی رو آدمهای خطاکار و طغیانگر طراحی کردن......و...ایستاده بود ..همچنان خیره در خورشید..پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت...........هانی هستم......................مرسی

جمعه 23 مرداد 1394برچسب:,

|
 

صفحه قبل 1 صفحه بعد

حوادث واقعی1

سلام یه روز با بچه ها رفته بودیم فوتبال ولی من خدایی حال وحوصله فوتبال نداشتم..اونام هی تندتند به من پاس میدادن منم هی توپو رد میکردم اصلا اونروز دلم به فوتبال نبود...خوب...تااینکه یه بار که بهم پاس دادن نتونستم جلوی خودمو بگیرم و..ضرت..زدم زیرتوپ..توپ رفت هوا..دیگه هم برنگشت..مام منتظر موندیم تا عصر ببینیم کی توپ برمیگرده پایین..خلاصه داشتیم ناامید میشدیم که دیدیم یه چیزی داره یواش یواش میاد پایین..آره...توپ بود..خلاصه..توپ افتاد رو زمین مام رفتیم طرفش ..بلندش کردم چیزی شبیه برف روی توپ رو پوشونده بود..بادستم پاکش کردم...چیز عجیبی روش نوشته بود:

                       هانی اگر به خاطرتو نبود توپ راپاره میکردیم

                                                       شهرداری مریخ


پنج شنبه 18 تير 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


Alternative content